راستی، حــــالا کجایی؟
گاهی دل تنگت، هیبتت را به اندازه ی مور، کوچک میکند
آنقدر کوچک که قطره ای بارانِ فرو افتاده از آسمان سپید، تو را در خودش گم میکند
و یه چیز دیگه:
میدونی چرا اونروز نموندم؟...
با خودم گفتم، بیام یه معامله با خدا بکنم
و از سه چهار ساعت بودن باتو، بگذرم؛
ولی در عوضش چیزی رو که دوسدارمو ازش بخام
من دوسداشتم،
تموم عمرمو با تو بگذرونم
هه
این معامله سودش بیشتر بود...
نبود؟