قبلنا و ... و بعدش، یه اتفاق! :)
این روزا یاد قبلنا افتادم
روزایی که دیگه خودمم باورم شده بود مثل دیوار به همه چیز بی حسم
روزایی که روزا سپری میشدنو شبای مهتابی همینطوری میگذشت
روزایی که بیخودی بهشون میگفتم روز، چون روشناییش به من یکی نمیرسید
روزایی که میدونستم پرنده ام، ولی یه دونه بال کم داشتم
تا اینکه
یه اتفاق عجیب افتاد... الباقی داستان رو هم اونی که باید بدونه میدونه
آآآآخ... حالم خوش نیست این روزا
این روزا بازم روزاش روز نیس
دلخوش شدم به شبش... هه... لاکردار چه ماهی هم شده این ماااااااه
عجب... یادم نبود امروز یکشنبس
آی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کجایی پس ؟
نظرات شما عزیزان: